به گزارش مشرق، فعالیت شبکههای مخفی وابسته به سرویسهای بیگانه، در جریان کودتای 28 مرداد 1332، یکی از مهم ترین دلایل به نتیجه رسیدن اهداف کودتاچیان بود. فعالیت این شبکهها، مدتها قبل از اجرای نقشه نهایی آغاز شد. شبکههایی که گردانندگان آن ها، رد پای چندانی از خود برجای نگذاشتند و حتی سالها بعد، هنگامی که معدود اسناد مربوط به وقایع کودتای 28 مرداد منتشر شد، نام و حتی اشارهای به عنوان آن ها، در میان این سندها وجود نداشت. در گفتوگویی با استاد عبدا... شهبازی، مورخ و پژوهشگر برجسته تاریخ معاصر ایران، به بررسی بیشتر و دقیقتر نقش این شبکههای مخفی وابسته به سرویسهای اطلاعاتی بیگانه پرداختیم. وی در پاسخ به پرسشهای خراسان، با اشاره به جایگاه مهم این شبکهها در به نتیجه رساندن کودتا و ساقط کردن دولت دکتر مصدق، به معرفی برخی از آن ها پرداخت و اطلاعاتی درباره چگونگی اقدامات آن ها، مانند قتل سرتیپ افشار طوس و نقش آن در پیشبرد اهداف کودتاچیان ارائه کرد.
یکی از مسائلی که باید در بررسی مقدمات وقوع کودتای 28 مرداد مد نظر قرار گیرد، فعالیت شبکههای مخفی مرتبط با سرویسهای اطلاعاتی در راستای در هم ریختن اوضاع کشور و فراهم کردن شرایط برای ساقط کردن دولت دکتر مصدق است. میدانیم که در این زمان، شبکهای تحت مدیریت شاپور ریپورتر وجود داشت که نقش اصلی یا دستکم مهمی را عهده دار بود. لطفاً درباره این موضوع، توضیحاتی را ارائه بفرمایید.
سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و ایالات متحده، بنا به مصالح امنیتی یا هر ملاحظه دیگر، عوامل اصلی خود را در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به هر نامی معرفی میکنند. البته امروزه، شناخت شبکههای مخفی مرتبط با سرویسهای اطلاعاتی این دولتها، طی سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ دشوار نیست. از مهمترین این شبکهها، کانونی است که از سال ۱۳۲۶، اطراف مظفر بقایی کرمانی ایجاد شد و نام مرموزترین و موثرترین چهرههای آن، یعنی عیسی سپهبدی، علی زهری و حسین خطیبی، در منابع خارجی منتشر شده درباره کودتا به کلی غایب است.
بنابراین، نباید فراموش کرد که شاپور ریپورتر، تنها کسی نیست که اندکی پیش از شروع عملیات «بدامن»، به طور ناگهانی به ایران بازگشت. عیسی سپهبدی، دوست دوران تحصیل مظفر بقایی در فرانسه نیز، به ناگاه راهی ایران شد. او در ۴ بهمن ۱۳۲۵، از پاریس نامهای به بقایی در تهران نوشت و آن را از طریق آدرس شخص ثالثی، نه آدرس بقایی ارسال کرد. در این نامه چنین آمده بود:«اکنون تغییر بزرگی در پروژه زندگانی من حاصل شده. با این که تصمیم قطعی داشتم چند سالی در پاریس بمانم، اکنون به دلایلیکه باید حضوراً عرض کنم، ناچار به مراجعت هستم و در حوالی اسفند ماه آتیه با خانم و بچهها مسافرت خواهم نمود ... در حقیقت خوابی که دیده بودم تعبیر خود را آشکار نموده است.»
سپهبدی پس از استقرار در تهران، درست مانند شاپور ریپورتر، از سال ۱۳۲۶، در یک سفارتخانه خارجی، یعنی سفارت فرانسه، بهکار پرداخت و به عنوان استاد در دانشگاه جنگ و دانشکده افسری، به تدریس مشغول شد. در همین زمان، یکی دیگر از دوستان بقایی و سپهبدی، به نام علی زهری که او نیز چون سپهبدی کارمند سفارت فرانسه بود، انتشار روزنامهای به نام «شاهد» را آغاز کرد. زهری امتیاز شاهد را با حمایت رضا حکمت یا همان سردارفاخر معروف و همچنین، مورخالدوله سپهر به دست آورد. این سرآغاز طلوع ستاره اقبال مظفر بقایی و شروع فعالیت جریان سیاسی مؤثری در تاریخ معاصر ایران است که با نام «حزب زحمتکشان ملت ایران» شناخته میشود. اندکی پس از استقرار سپهبدی در تهران، بقایی به عنوان نماینده کرمان، به مجلس پانزدهم راه یافت.
او در اسفند ۱۳۲۷، به جناح اقلیت مجلس پیوست و در فروردین ۱۳۲۸، در استیضاح تاریخی دولت محمد ساعد مراغهای، نقشی چنان جنجالی ایفا کرد که وی را در مقام یکی از مشهورترین چهرههای سیاسی ایران جای داد. در مجموعه اسناد شخصی بقایی، متن پیشنویس بخشی از سخنرانی او برای استیضاح ساعد، به قلم عیسی سپهبدی، به دست آمده است. این سند نشان میدهد که استیضاح ساعد، یک نمایش از پیش تنظیمشده بود که سردارفاخر حکمت، رئیس مجلس، نیز در آن شرکت داشت. سپس، بقایی پرچم مبارزه با سپهبد حاجی علی رزمآرا، رئیس ستاد ارتش و نخستوزیر بعدی را برافراشت. حداقل از سال ۱۳۲۹، یکی دیگر از نزدیکان بقایی، به نام حسین خطیبی در رأس یک شبکه مخفی جای داشت که عملکرد اولیه آن، ظاهراً مبارزه با نفوذ هواداران حزب توده و اتحاد شوروی در صفوف نیروهای نظامی بود. حسین خطیبی، از یکسو با چهرههای برجسته اطلاعاتی ارتش، مانند حسن ارفع، حسن اخوی و حبیبا... دیهیمی، رابطه نزدیک داشت و از سوی دیگر، وانمود میکرد سازمانش تابع مظفر بقایی است. جالب است بدانید که خطیبی، با محمدرضا پهلوی و امیراسدا... علم نیز رابطه نزدیک داشت.
شبکهای که به آن اشاره فرمودید، چه نقشی در بر هم زدن رابطه میان دکتر مصدق و آیتا... کاشانی به عنوان رهبران نهضت ملی داشت؟
امروزه برای مورخان ایرانی، کاملاً روشن است که در ایجاد اختلاف میان آیتا... کاشانی و دکتر مصدق، دکتر مظفر بقایی و دوستانش بزرگترین سهم را داشتند. ولی گازیوروسکی(استاد علوم سیاسی دانشگاه لوئیزیانا و نویسنده کتاب «محمد مصدق و کودتای ۱۹۵۳ در ایران»)، به نقل از رابین زهنر، استاد دانشگاه آکسفورد که در این زمان در ایران برای MI6 کار میکرد، مینویسد که این تنش «به وسیله برادران رشیدیان ایجاد و هدایت شد.» البته در گفتوگوها و یادداشتهای دیگرم توضیح دادهام که در این برهه تاریخی، باید عنوان «برادران رشیدیان» را اسم رمز تمامی مأموران MI6 در ایران تلقی کرد.
یکی از اتفاقاتی که پیش از وقوع کودتای 28 مرداد شاهد آن بودیم، قتل فجیع سرتیپ افشار طوس، رئیس کل شهربانی دکتر مصدق است. جایی خواندم که شما، این قتل را یکی از عوامل موفقیت کودتا دانسته بودید. چه ارتباطی میان این قتل و موفقیت کودتا وجود دارد؟
به نکته خوبی اشاره کردید. باید بگویم که مهمترین عملکرد شبکهای که از آن صحبت کردم، قتل سرتیپ محمود افشارطوس، رئیس شهربانی کل کشور در زمان دولت مصدق، است که بیتردید، در عملیات کودتا نقش منحصر به فردی داشت و مهمترین عاملی بود که رفراندوم و انحلال مجلس هفدهم از سوی مصدق، با همه عوارض آن و پیروزی سریع کودتا را سبب شد. با این حال، مستندات این واقعه مهم، مفقود شده است و بسیاری از آن ها در اختیار ما نیست. گازیوروسکی، تنها در یک سطر از بررسی مفصل خود، قتل افشارطوس را به MI6 منتسب میکند، ولی مأخذ معتبری به دست نمیدهد. او مینویسد:«در اواخر آوریل (۱۹۵۳/1332)... ژنرال افشارطوس، رئیس پلیس ملی، ربوده و کشته شد. MI6 ربودن افشارطوس را با هدف فراهم کردن زمینه کودتا، برنامهریزی کرده بود ولی قصد نداشت او را به قتل برساند.» منبع گازیوروسکی برای این ادعا، تنها مقاله مندرج در یک نشریه ایرانی است. مأخذ دیگر، گزارشی است که روزنامه «ابزرور»( The Observer) منتشر کرد و در آن، به نقل از «یک منبع MI6»، قتل افشارطوس به عوامل این سرویس منتسب شد. این روزنامه چاپ لندن در شماره ۲۷ می سال ۱۹۸۵ خود نوشت:«ربودن افشارطوس بخشی از عملیات چکمه بود که به منظور تقویت روحیه مخالفان مصدق و نمایش ناتوانی هواداران او طرحریزی شده بود. افشارطوس را پس از ربوده شدن در غاری نگاهداری میکردند. احساسات بالا گرفته بود. افشارطوس بی احتیاطی کرد و سخنان موهنی درباره شاه بر زبان آورد. افسر جوانی که مأمور حفاظت او بود، تپانچه را کشید و او را کشت. کشتن او جزئی از برنامه ما نبود ولی چنین اتفاقی افتاد.»
با این حال، در نوشتههای دونالد ویلبر که خود از طراحان عملیات آژاکس محسوب میشود، اشارهای به موضوع قتل افشار طوس و احیاناً اهمیت آن نشده است.
بله؛ در تاریخچه ویلبر هیچ اشارهای به این ماجرا نشده، زیرا ویلبر بنا داشته است که تاریخ رسمی عملیات کودتا را بنگارد. این تاریخ رسمی از مذاکرات مقدماتی «ویلبر» و «دربیشایر» در نیکوزیا(قبرس)، اواخر آوریل ۱۹۵۳ یا اردیبهشت ۱۳۳۲ آغاز میشود، یعنی زمانی که افشارطوس به قتل رسیده بود. افشارطوس در شامگاه ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ ناپدید شد و در ساعت یک بامداد روز بعد، مفقود شدن رئیس شهربانی به اطلاع مصدق رسید. از فردای آن روز، گروهی از مطبوعات به شکلی کاملاً هماهنگ تبلیغات گستردهای را آغاز کردند. اول اردیبهشت، مأموران فرمانداری نظامی، حسین خطیبی و دو روز بعد تعدادی از امرای بازنشسته ارتش، مانند سرتیپ علیاصغر مزینی، سرتیپ دکتر سید علیاکبر منزه، سرتیپ نصرا... بایندر و سرتیپ نصرا... زاهدی را به اتهام ربودن افشارطوس دستگیر کردند. در ۶ اردیبهشت، جسد افشارطوس در تپههای لشکرک کشف شد. روشن شد که افشارطوس از خانه حسین خطیبی ربوده شده و به روستایی متعلق به عبدا... امیرعلایی، واقع در لشکرک (شمال تهران)، انتقال یافته و در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۲ اردیبهشت، در غار «تلو»، به قتل رسیده است.
در این ماجرا علاوه بر خطیبی و افسرانی که از آن ها یاد کردم، هادی افشار قاسملو و سرگرد فریدون بلوچ قرایی نیز شرکت داشتند. در همین زمان روزنامه «ینی استانبول»(چاپ ترکیه) این حادثه را پیش درآمد کودتا در ایران خواند و نوشت:«ایران در انتظار یک کودتاست؛ یا دربار علیه دولت کودتا خواهد کرد یا دولت علیه دربار یا کمونیستها علیه هر دو.» روزنامه «ملت ما»، مدعی شد که قتل افشارطوس به دست دوستانش، سرتیپ تقی ریاحی (رئیس ستاد ارتش) و سرتیپ محمود امینی (معاون وزارت جنگ) انجام گرفته است. ۱۳ اردیبهشت، دکتر مظفر بقایی و سرلشکر فضلا... زاهدی، به شرکت در توطئه قتل افشارطوس متهم شدند و اعلام شد که اردشیر زاهدی، پسر فضلا... زاهدی، دوست نزدیک حسین خطیبی بوده و او نیز در ماجرا دخالت داشته است. در ۲۴ اردیبهشت عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری، طی نامهای به مجلس اعلام کرد که مطابق گزارش وزارت دفاع ملی و اسناد و مدارک متقن، که منضم به نامه است، دکتر مظفر بقایی کرمانی متهم به معاونت در قتل رئیس شهربانی است. لطفی در این نامه، سلب مصونیت پارلمانی از بقایی را خواستار شد. این درخواست تا زمان انحلال مجلس هفدهم به تصویب نرسید.
ظاهراً پس از قتل افشارطوس، هیاهوی تبلیغاتی و رسانهای شدیدی علیه دکتر مصدق به راه افتاد. نتیجه این فعالیت تبلیغاتی چه بود؟
هیاهویی که بر سر پرونده قتل افشارطوس به وجود آمد، به استیضاح دولت دکتر مصدق به وسیله علی زهری، نماینده تهران انجامید. این استیضاحی است که حسین خطیبی، دوست و همراه مظفر بقایی، هنگامی که در بازداشت به سر میبرد، از داخل زندان پیشنهاد کرده بود. مصدق، که نگران رأی عدم اعتماد مجلس هفدهم بود، در ۵ مرداد ۱۳۳۲، طی یک پیام رادیویی، مردم را به همه پرسی برای انحلال مجلس فراخواند. این همه پرسی که سلامت آن مورد تردید است، ۱۲ مرداد در تهران و ۱۸ مرداد در شهرستانها برگزار شد و به سود انحلال مجلس نظر داد. ظهر ۲۵ مرداد، درست زمانی که عملیات نهایی کودتا آغاز شده بود، مصدق طی یک پیام رادیویی کوتاه اعلام کرد: «طبق اراده ملت که در رفراندوم بیان شد، مجلس هفدهم منحل اعلام میگردد. انتخابات مجلس هجدهم به زودی برگزار خواهد شد.» در همین روز، بقایی و زهری دستگیر شدند. زهری در ۲۶ مرداد آزاد شد، ولی بقایی تا پیروزی کودتا در زندان ماند. در ۳۰ آبان ۱۳۳۲، دادگاه جنایی فرمانداری نظامی تهران، کلیه متهمان پرونده قتل افشارطوس را از اتهامات منتسبه تبرئه کرد.
با وجود همه اقداماتی که به آن ها اشاره کردید، جالب است که در منابع غربی اثری از افرادی که نام بردید، نیست.
بله، همینطور است. در تاریخچه ویلبر و منابع مشابه، نامی از خطیبی، سپهبدی، دیهیمی، پاکروان، علویکیا و دیگران مندرج نیست. این چهرههای متنفذ دنیای پسپرده آن روز، به همراه حسن ارفع، محمود ارم و چند نفر دیگر، به کلی از صحنه عملیات کودتا ناپدید شدهاند. با توجه به چنین میزانی از استتار، کاملاً طبیعی است که نامی از جرج کندی یانگ و شاپور ریپورتر نیز در میان نباشد و خوانندگان با داستان لافزنانی چون «برادران رشیدیان» و «برادران بوسکو» فریفته شوند.
در بررسی وقایع و اسناد مربوط به کودتای 28 مرداد، درباره شبکه «بدامن» زیاد صحبت میشود. واقعیت فعالیت این شبکه چیست و مستندات آن، چقدر قابل اعتماد است؟
تصویری که از عملکرد شبکههای پنهان و دسیسهگر وابسته به سرویسهای اطلاعاتی ایالات متحده و بریتانیا در ایران، بین سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ مشاهده می شود و تحلیلی که از دیپلماسی دولتهای «ترومن» و «اتلی» و تمایز آن با دیپلماسی دولتهای آیزنهاور و چرچیل، در قبال نهضت ملی در ایران ارائه شده است، تناقضی بنیادین را نشان میدهد. این بررسی روشن میکند که عملکرد این دو سرویس اطلاعاتی در ایران، تا قبل از تصویب طرح سرنگونی دولت مصدق در لندن و واشنگتن، در زمان دولتهای چرچیل و آیزنهاور، کاملاً مغایر با دیپلماسی رسمی دولتهای متبوعشان بوده است. سیا و MI6 و شبکههای مخفی وابسته به آن ها در ایران، تا قبل از تصویب طرح کودتا، تنها مجوز فعالیت علیه نفوذ کمونیسم را داشتند؛ ولی در عمل، به این حوزه بسنده نکردند و به سان یک نیروی سیاسی داخلی مقتدر، به دستکاری در فرایند سیاسی ایران مشغول بودند.
برای نمونه، گازیوروسکی، به نقش «بدامن» در ایجاد انشعاب در احزاب زحمتکشان و پانایرانیست اشاره میکند. (انشعاب در حزب پانایرانیست در اول آبان ۱۳۳۰ و انشعاب در حزب زحمتکشان در ۲۲ مهر ۱۳۳۱ رخ داد.) گازیوروسکی نیز به این تناقض توجه دارد و مینویسد:«به نظر میرسد که تصمیم برای تضعیف دولت مصدق از طریق شبکه بدامن، در درون خود سازمان سیا گرفته شد. از آنجا که آن گروه از مقامات عالیرتبه سیا که در آن زمان مسئولیت عملیات پنهان را به دست داشتند، اکنون یا مردهاند یا نمیتوانند به خاطر بیاورند که چه مقامی دستور این عملیات را صادر کرد، غیرممکن است بتوان روشن کرد که حلقه هدایت «فیل سرکشی» که بدامن را به خدمت گرفت، در کجا بود.»
گازیوروسکی حدس میزند که مجوز این اقدامات «خودسرانه» را رئیس وقت سیا، یا معاونان او، یا رئیس برنامه بدامن یا رئیس عملیات خاورمیانه صادر کرده باشند. با این حال، مسئله، فراتر از «سرکشی» و «خودسری» است. شبکههای سیا و MI6 در ایران با ایجاد آشوب ۲۳ تیر ۱۳۳۰، سفر هیئت هریمن را برای میانجیگری میان ایران و شرکت نفت «انگلیس و ایران» به بنبست کشانیدند و پس از آن نیز، در راستای تشدید نابه سامانی و بغرنجتر کردن مسائل داخلی ایران و لاینحل کردن مناقشه نفت عمل کردند.
نامهای از عیسی سپهبدی به مظفر بقایی در دست است که طی آن، سپهبدی مدعی است «یکی از سرویسهای مستقل سفارت آمریکا» به ریاست گویران، به وسیله اعتبارات مالی مخفی خود، از تقاضای تمدید اختیارات مصدق و تبلیغات شدید به سود وی حمایت میکند. با توجه به چنین قراینی، به نظر میرسد که سیا و MI6 در تحریک مصدق و هواداران او به اقدامات حادتر و تعمیق تعارض مؤثر بودند. به عبارت دیگر، این «فیل سرکش»، در تحولات داخلی ایران به دنبال اهداف معینی بود که از طریق سوق دادن حوادث ایران بهسمت کودتا و استقرار یک نظام دیکتاتوری دستنشانده به دست میآمد. شبکههای وابسته به سیا MI6 در موارد متعدد، صحنههای غیرواقعی را ایجاد کردند که به هراس از کمونیسم دامن میزد و فضای لازم را برای تصویب طرح کودتا در لندن و واشنگتن فراهم میکرد. به عبارت دیگر، سرویسهای اطلاعاتی، دولتهای متبوع خود را فریب میدادند و از این طریق، دیپلماسی رسمی بریتانیا و ایالات متحده را نیز دستکاری میکردند.